نیکان
برخى از مستشرقان و كشيشان مسيحى به استناد آياتى كه قرآن به «اقتراحات» مشركان در مطالبه معجزه جواب منفى داده است، مدعى شدهاند كه پيامبر اسلام به مردم مىگفته من معجزهاى جز قرآن ندارم، اگر قرآن را به عنوان معجزه مىپذيريد فبها و الا از من معجزهاى ديگر ساخته نيست.بعضى از نويسندگان «روشنفكر» مسلمان اخير نيز همين نظر را پذيرفتهاند و آن را به اين شكل توجيه كردهاند كه معجزه دليل است اما دليل اقناعى براى بشر نا بالغ و كودك كه در پى امور اعجاب آور و غير عادى است، انسان رشد يافته به اين گونه امور توجهى ندارد و سر و كارش با منطق است، و چون دوره پيامبر اسلام دوره عقل و منطق است نه دوره اوهام و خيالات ذهنى، پيامبر اسلام از اجابت درخواست هرگونه معجزهاى غير از قرآن به اذن خدا امتناع كرده است.مىگويند: «استعانت از معجزات و خرق عادات براى پيغمبران سلف اجتناب ناپذير بود، چه، راهنمايى ايشان به يارى استدلال عقلى در آن دوران، دشوار بلكه محال مىنمود... در عصر ظهور پيغمبر اسلام، جامعه بشرى دوران كودكى را پشتسر گذاشته، به دوره بلوغ فكرى پاى مىگذاشت.كودك ديروز كه نيازمند مادرى بود تا دستش گيرد و رفتنش بياموزد خود مىتوانست بر روى پاهايش بايستد و عقلش را به كار 1ندازد...بىدليل و حكمت نبود كه پيغمبر اسلام در برابر اصرار منكرين و معاندين به آوردن معجزات و خرق عادات، مقاومت مىورزيد و در اثبات حقانيت دعوت خويش به استدلال عقلى و تجربى و شواهد تاريخى اتكا مىفرمود...با وجود اينهمه اصرار و لجاجت منكرين، پيغمبر اسلام از آوردن معجزاتى نظير آنچه پيامبران سلف مىآوردند به امر خدا امتناع مىورزيد و تنها بر قرآن به عنوان معجزهاى كه نظيرى براى آن نخواهد بود تكيه مىكند.قرآن، معجزه خاتم پيامبران، خود دليل ديگرى بر خاتميت رسالت است، كتابى است محتوى حقايق عالم خلقت و تعاليم و راهنماييهاى زندگى در كمال هماهنگى در جميع جهات، معجزهاى در خور بشر رسيده و عاقل نه كودك پايبند اوهام و تخيلات ذهنى.» مىگويند: «فضايى كه انسان گذشته در آن دم مىزده است همواره مملو از خرافات و موهومات و خوارق عادات بوده است و جز آنچه «بر خلاف عقل و حس» باشد در احساس وى اثر نمىگذاشته است، از اين روست كه در تاريخ، بشريت را مىبينيم كه همواره در جستجوى «اعجاز» است و شيفته «غيب» .اين حساسيت در برابر هر چه نامحسوس و نامعقول است، در ميان مردمى كه از مدنيت دورترند شديدتر است.اينان به همان اندازه كه به «طبيعت» نزديكترند به «ماوراى طبيعت» مشتاقترند و «خرافه» زاده معيوب اين حقيقت است.انسان صحرا همواره در پى «معجزه» است، جهان وى مملو از ارواح و اسرار شگفتانگيز است... روح يك انسان باستانى، تنها هنگامى متاثر مىشود كه نگاهش در برابر امرى به «اعجاب» آيد و آن را مرموز و سحر انگيز و مبهم بيند.از اينجاست كه مىبينيم نه تنها پيغمبران بلكه پادشاهان و زورمندان و حكيمان هر قومى براى توجيه خويش به امور خارق العاده متوسل مىشدهاند، و در اين ميان، پيغمبران كه مبناى رسالتشان بر «غيب» نهاده شده است، بيش از ديگران مىبايست به «معجزه» دست بزنند، چه، در ايمان مردم روزگارشان «اعجاز» بيش از منطق و علم و حقيقت محسوس و مسلم عينى كارگر بوده است.اما داستان محمد از اين قاعده مستثنى است.وى در جامعهاى كه تنها در بزرگترين شهر تجارتى و باز و پيشرفتهاش هفت «خط نويس» بيش نبوده است و جز به «فخر و شمشير و كالا و شتر و پسر» نمىانديشيده است، «معجزه» خويش را «كتاب» اعلام مىكند و اين خود يك معجزه است.كتاب!در كشورى كه تاريخ يك نسخه كتاب در آن سراغ ندارد!خدايش به «مركب» ، «قلم» و «نوشته» سوگند مىخورد در ميان مردمى كه قلم را ابزار كار چند مرد زبون و عاجز و بىافتخار مىدانند، و اين خود يك «معجزه» است...كتاب تنها معجزهاى است كه همواره مىتوان ديد، هر روز آن را معجزه آساتر مىتوان يافت و تنها معجزهاى است كه بر خلاف ديگر معجزات، هر كه خردمندتر و دانشمندتر است و هر جامعهاى كه پيشرفتهتر و متمدنتر است، اعجاز آن را درستتر و عميقتر خواهد يافت، تنها معجزهاى است كه اعتقاد بدان تنها به معتقدان امور غيبى منحصر نيست و اعجاز آن را هر انديشمندى معترف است، تنها معجزهاى است كه نه براى عوام بلكه براى روشنفكران است...، تنها معجزهاى است كه بر خلاف ديگر معجزات، تنها براى تحريك حس اعجاب و اعجاز بينندگانش نيست، مقدمهاى و وسيلهاى براى پذيرش يك رسالت نيست، براى تعليم و تربيت گروندگان وى است، خود هدف پذيرش است، خود رسالت است.و بالاخره معجزه محمد از مقوله امور «غير بشرى» نيست گرچه يك عمل غير بشرى است، و از اينرو بر خلاف معجزات پيشين كه تنها عاملى براى «باور» مردم به كار مىرفت(آنهم مردم معدودى كه آن را مىديدند)و جز آن هيچ سودى نداشت، معجزه محمد از نوع عالىترين استعداد انسانى است و مىتواند به عنوان عالىترين سرمشق وى به كار آيد، سرمشقى كه همواره در دسترس اوست...محمد مىكوشد تا كنجكاوى مردم را از امور غير عادى و كرامات و خوارق عادات، به مسائل عقلى و منطقى و علمى و طبيعى و اجتماعى و اخلاقى متوجه سازد و جهتحساسيت آنها را از «عجايب و غرايب» به «واقعيات و حقايق» بگرداند، و اين كوشش سادهاى نيست، آنهم با مردمى كه جز در برابر هر چه غير طبيعى است تسليم نمىشوند و آنهم به دست مردى كه خود را در ميان آنان پيغمبر مىخواند.خود را پيغمبر خواندن و مردم را به سالتخدايى خويش دعوت كردن و در عين حال رسما اعتراف كردن كه «من از غيب آگاه نيستم» كارى شگفت است و جز ارزش انسانى آن، آنچه سختشورانگيز است، صداقتخارق العادهاى است كه در كار او احساس مىشود و هر دلى را به تقديس و هر انديشهاى را به تعظيم و تحسين وامىدارد.از او مىپرسند اگر تو پيغمبرى، قيمت كالاها را از پيش به ما بگو تا در تجارتمان سود بريم.قرآن به وى دستور مىدهد كه بگو: جز آنچه خدا خواسته است، من مالك نفع و ضررى براى خود نيستم و اگر از غيب خبر مىداشتم خير را زياد مىكردم و شر به من نمىرسيد، من جز بيم دهنده و بشارت گويى براى مردمى كه ايمان دارند نيستم(اعراف/188).اما پيغمبرى كه غيبگو نباشد و با ارواح و پريان و جنيان گفتگو نكند و هر روز كرامتى از او سر نزند، در چشم مردم صحرا چه جلوهاى مىتواند داشت؟محمد آنان را به تفكر در كائنات، به پاكى و دوستى ودانش و وفا و فهم معنى هستى و حيات و سرنوشت آدمى مىخواند و آنان از او پياپى معجزه مىطلبند و غيبگويى و كرامت مىخواهند، و خدا از زبان او با لحنى كه گويى چنين كارى از او هرگز انتظار نمىرود مىگويد: «سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا» (سبحان الله!مگر من جز يك بشر فرستادهاى هستم؟)» . آنچه بيشتر مورد استناد اين گروه واقع شده آيات 90 - 93 سوره اسراء است كه مىفرمايد: و قالوا لن نؤمن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا.او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيرا.او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا او تاتى بالله و الملائكة قبيلا.او يكون لك بيت من زخرف او ترقى فى السماء و لن نؤمن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤه قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا. گفتند تو را تصديق نمىكنيم تا آنكه براى ما از زمين چشمهاى بشكافى، يا تو را باغى از خرما و انگور باشد كه نهرها در آنها جارى سازى، يا پارهاى از آسمان را چنانكه گمان مىبرى بر ما بيفكنى، يا خدا و فرشتگان را روبروى ما حاضر سازى، يا تو را خانهاى از طلا باشد، يا به آسمان بر شوى، و هرگز بالا رفتنت را گواهى نكنيم مگر آنكه نامهاى از آسمان بر ما نازل كنى.بگو منزه است پروردگارم، آيا من جز بشر فرستادهاى هستم؟ مىگويند اين آيات نشان مىدهد كه مشركان از پيامبر معجزهاى(غير از قرآن) مىخواستند و پيامبر امتناع مىكرد. ما ضمن تاييد بعضى از مطالبى كه نقل كرديم، خصوصا آنچه در مزيت معجزه بودن كتاب نسبت به ساير معجزات گفته شد، متاسفيم كه نمىتوانيم با همه اين نظريات موافق باشيم.آنچه از نظر ما قابل بحث است چند مساله است: 1.پيامبر اسلام معجزهاى غير از قرآن نداشته و در مقابل تقاضاى معجزه غير از قرآن امتناع مىكرده و آيات سوره اسراء دليل بر اين مطلب است. 2.ارزش و كاربرد اعجاز چقدر است؟آيا اعجاز و امر خارق العاده چيزى بوده متناسب با دوره كودكى بشر كه عقل و منطق كارگر نبوده و هر كس حتى حكيمان و پادشاهان، خود را با اين امور توجيه مىكردهاند، پيامبران نيز مجبور بودهاند با همين گونه امور خود را توجيه كنند و مردم را قانع سازند، پيغمبر اسلام كه معجزهاش كتاب است از اين قاعده مستثنى است، او خود را با كتاب و در حقيقت با عقل و منطق توجيه كرد؟ 3.پيامبر اسلام مىكوشد مردم را از امور غير عادى و كرامات و خوارق عادات، به مسائل عقلى و منطقى متوجه سازد و حساسيت آنها را از «عجايب و غرايب» به «واقعيات و حقايق» بگرداند.اكنون درباره هر سه مطلب بحث و كنجكاوى مىكنيم: معجزهاى غير از قرآن آيا پيامبر اسلام غير از قرآن معجزهاى نداشته است؟اين مطلب گذشته از اينكه از نظر تاريخ و سنت و حديث متواتر غير قابل قبول است، خلاف نص قرآن كريم است. «شق القمر» در خود قرآن آمده است.فرضا كسى شق القمر را توجيه و تعبير كند(كه البته قابل تاويل نيست)، داستان معراج و سوره اسراء را چگونه مىتوان توجيه و تعبير كرد؟در كمال صراحت مىفرمايد: سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا. منزه است آنكه شبى بنده خويش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى (بيت المقدس)برد تا برخى از آيات خود را به او بنمايانيم. آيا اين جريان يك خرق عادت، يك معجزه نيست؟! در سوره مباركه تحريم، داستان در ميان گذاشتن پيامبر رازى را با يكى از زنان خود، و باز در ميان گذاشتن آن زن آن راز را با زنى ديگر آمده است (1) ، كه رسول اكرم به آن زن گفت چرا با ديگرى گفتى؟و قسمتهايى از آنچه ميان آن دو زن گذشته بود بازگو كرد.آن زن(با تعجب)پرسيد: تو از كجا اينها را دانستى؟رسول اكرم فرمود: خداوند مرا آگاه ساخت.آيا اين خبر از غيب نيست؟معجزه نيست؟ داستان آيات 90 - 93 سوره اسراء و بعضى آيات ديگر از اين قبيل كه مورد استناد واقع شده چيز ديگر است.در آنجا مساله تقاضاى معجزه به معنى «آيت» و «بينه» خواستن از طرف مردمى كه واقعا ترديد دارند و دنبال دليل و برهان و بينه مىگردند، نيست.اين آيات و آيه 50 سوره عنكبوت (2)منطق خاص مشركان را در معجزه خواهى و منطق خاص قرآن را در فلسفه معجزه پيامبران روشن مىكند. در آيات 90 - 93 سوره اسراء سخن مشركان اينچنين آغاز مىشود: «لن نؤمن لك حتى تفجر لنا...» يعنى ما به سود تو به تو نمىگرويم و وارد گروه و دار و دسته تو نمىشويم، مگر آنكه تو «به سود ما» در مقابل، در اين سرزمين خشك مكه چشمهاى از زمين جارى سازى(يعنى يك معامله)، يا باغى پر درخت كه در آن نهرها جارى باشد، يا خانهاى پر از طلا داشته باشى - كه ما هم از آنها استفاده كنيم - (يعنى باز هم يك معامله)، يا پارهاى از آسمان را - آنچنانكه خود مىپندارى در قيامت چنين خواهد شد - بر ما بيفكنى(يعنى عذاب و مرگ و پايان كار نه معجزه)، يا خدا و فرشتگان را نزد ما احضار كنى، يا به آسمان بر شوى و براى ما و به نام و افتخار ما نامه خصوصى بياورى (باز هم يك معامله اما نه پولى، بلكه عنوانى و تفاخرى، بدون توجه به محال بودن موضوع). مشركان نگفتند: «لن نؤمن بك...» كه به معنى اين است كه تا فلان معجزه را نكنى به تو ايمان نمىآوريم، گفتند: «لن نؤمن لك» كه به معنى اين است كه به سود تو به گروه تو ملحق نمىشويم، يعنى يك تصديق مصلحتى، يك خريد و فروش عقيده. فرق است 1.و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبات به و اظهره الله عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير(تحريم/3). آنگاه كه پيامبر رازى را با يكى از همسرانش در ميان نهاد، همينكه آن زن آن راز را به زن ديگر گفت و خدا پيامبر را بر افشاى راز آگاه كرد، قسمتى از آن را پيامبر بازگو كرد و از بازگو كردن قسمت ديگر خوددارى نمود.آن زن گفت: چه كسى تو را آگاه ساخت؟پيامبر گفت: خداى داناى آگاه. 2.درباره اين آيه بعدا بحثخواهيم كرد. ميان «آمن به» و «آمن له» .علماى اصول فقه در مورد آيه 61 سوره توبه كه درباره رسول اكرم مىفرمايد: «يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين» همين نكته لطيف را استنباط كردهاند.بعلاوه آنچه را كه در مقابل اين تاييد و تصديق مصلحتى تقاضا كرده بودند با تعبير «تفجر لنا من الارض ينبوعا» ادا كردهاند، يعنى به سود ما چشمهاى جارى سازى. معلوم است كه اين «مزد» خواهى است نه «بينه» خواهى و دليل خواهى و معجزه خواهى.پيغمبر آمده مؤمن واقعى بسازد نه اينكه به بهاى معجزه راى و عقيده بخرد. خود نويسنده محترم مىنويسد كه به پيغمبر مىگفتند: «اگر تو پيغمبرى، قيمت كالاها را از پيش به ما بگو تا در تجارتمان سود بريم» .واضح است كه اين، معجزه خواهى يعنى بينه خواهى براى كشف حقيقت نيست، وسيله قرار دادن پيغمبر است براى پول در آوردن.بديهى است كه پاسخ پيغمبر اين است كه اگر خدا مرا به غيب(براى چنين منظورهايى)آگاه مىكرد، آن را وسيله براى كارهاى دنيايى خودم قرار مىدادم، ولى معجزه و غيب وسيله اين كارها نيست، من پيامبرم و نويد دهنده و بيم دهنده. مشركان مىپنداشتند معجزه امرى است در اختيار پيامبر، هر ساعتى كه بخواهد و هر طور بخواهد و براى هر منظورى بخواهد، معجزه مىكند.اين بود كه از او چشمه جارى كردن، خانه طلا داشتن، قيمتها را پيشاپيش خبر دادن، مىخواستند. در صورتى كه معجزه مثل خود وحى است، به آن طرف وابسته است نه به اين طرف.همان طور كه وحى تابع ميل پيغمبر نيست، جريانى است از آن سو كه پيغمبر را تحت تاثير قرار مىدهد، معجزه نيز جريانى است از آن سو كه اراده پيغمبر را تحت تاثير قرار مىدهد و به دست او جارى مىشود.اين است معنى اينكه وحى «باذن الله» است، معجزه «باذن الله» است، و اين است معنى آيه 50 سوره عنكبوت كه مورد سوء استفاده كشيشان است. انما الآيات عند الله و انما انا نذير مبين. آيات و معجزات نزد خداست، من تنها بيم دهندهاى آشكارم. خبر از غيب به عنوان معجزه، همين گونه است.تا آنجا كه به شخصيت پيامبر مربوط است او از غيب بىخبر است: قل لا اقول لكم[عندى خزائن الله]و لا اعلم الغيب و لا اقول لكم انى ملك . به شما نمىگويم كه[گنجهاى خدا نزد من است]، و غيب هم نمىدانم، و به شما نمىگويم كه من فرشتهام. ولى آنجا كه تحت تاثير و نفوذ غيب و ماوراى طبيعت قرار مىگيرد، از راز نهان خبر مىدهد و هنگامى كه از او پرستش مىشود از كجا دانستى؟مىگويد: خداى داناى آگاه مرا آگاه ساخت. اگر پيغمبر مىگويد: غيب نمىدانم و اگر غيب مىدانستم پول فراوان از اين راه كسب كرده بودملو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير (2) ، مىخواهد منطق مشركان را بكوبد، كه غيب دانستن من در حد معجزه و براى منظورى خاص و به وسيله وحى الهى است.اگر غيب دانستن من يك امر پيش خودى بود و براى هر منظورى مىشد آن را به كار برد و وسيلهاى بود براى جيب پر كردن، به جاى آنكه نرخها را به شما اعلام كنم كه جيب شما پر شود جيب خودم را پر مىكردم! قرآن در آيه ديگر مىگويد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول (3) . خداوند، آگاه نهان است، هيچ كس را بر نهان خود آگاه نمىسازد مگر فرستادهاى مورد رضايت. قطعا رسول اكرم يكى از آن فرستادگان مورد رضايت است. از همه اينها گذشته، قرآن در آيات فراوانى معجزات رسولان را ذكر كرده است - معجزات ابراهيم، موسى، عيسى - با اين حال، چگونه ممكن است وقتى كه از پيامبر اكرم معجزه بخواهند - همچنانكه از رسولان گذشته معجزه خواستند و آنها اجابت كردند - پيغمبر بگويد: «سبحان الله!من بشر رسولى بيش نيستم.» ؟آيا آنها حق نداشتند بگويند آيا پيامبران گذشته كه تو خود معجزات آنها را با اينهمه آب و تاب نقل 1.انعام/50. 2.اعراف/188. 3.جن/26 و 27. مىكنى، بشر نبودند يا رسول نبودند؟آيا ممكن است چنين تناقض صريحى در قرآن وجود داشته باشد؟آيا ممكن است مشركان متوجه چنين تناقضى نشده باشند؟ اگر اين منطق روشنفكرى صحيح باشد، پيغمبر بجاى اينكه بگويد: «سبحان الله!من بشر رسولى بيش نيستم» ، بايست مىگفت: سبحان الله من خاتم رسولانم، من از قاعده رسولان ديگر مستثنى هستم، از من آنچه از ساير رسولان مىخواستند نخواهيد، نه اينكه بگويد من رسولى هستم مانند ساير رسولان. پس معلوم مىشود آنچه مشركان از پيغمبر مىخواستند معجزه، يعنى آيت و بينه به منظور كشف حقيقت كه حقيقت جويان حق دارند از مدعيان پيامبرى بخواهند، نبوده است، چيزى بوده كه شان پيغمبران عموما اين نبوده كه به چنين درخواستهايى پاسخ بگويند: اين است كه پيامبر فرمود: «سبحان الله!من بشرى رسول بيش نيستم» ، يعنى آنچه شما مىخواهيد چيزى نيست كه يك حقيقتجو از پيامبران و رسولان بخواهد و رسولان ملزم باشند به آنها پاسخ مثبت بدهند، چيز ديگر است، قرار داد و معامله است، مرا ديدن و خدا را نديدن و از من بالاستقلال چيز خواستن است، اظهار تكبر و خود خواهى و اثبات امتياز براى خود نسبت به ديگران است، تقاضاى يك سلسله امور محال است و... من اعتراف دارم كه ميل عوام همواره بر معجزه سازى است، نه تنها براى پيغمبر و امام، كه براى هر قبر و سنگ و درختى، ولى آيا اين جهتسبب مىشود كه ما وجود هر معجزه و كرامت(غير از قرآن)را از پيغمبر منتفى بدانيم؟ بعلاوه ميان معجزه و كرامت فرق است.معجزه يعنى بينه و آيت الهى كه براى اثبات يك ماموريت الهى صورت مىگيرد و به اصطلاح مقرون به تحدى است، منظورى الهى از او در كار است، اين است كه محدود است به شرايط خاصى، اما كرامتيك امر خارق العاده است كه صرفا اثر قوت روحى و قداست نفسانى يك انسان كامل يا نيمه كامل است و براى اثبات منظور الهى خاصى نيست.اينچنين امرى فراوان رخ مىدهد و حتى مىتوان گفتيك امر عادى است و مشروط به شرطى نيست.معجزه زبان خداست كه شخصى را تاييد مىكند، ولى كرامت چنين زبانى نيست. ارزش و كاربرد اعجاز ارزش و كاربرد اعجاز چقدر است؟منطقيين و فلاسفه موادى را كه در يك استدلال به كار مىرود، از نظر ارزش و كاربرد به چند گونه تقسيم كردهاند: بعضى از آن عناصر ارزش برهانى دارد، جاى ترديد علمى و عقلى باقى نمىگذارد مثل مواد و عناصرى كه يك رياضىدان در استدلالات خود به كار مىبرد، بعضى ديگر ارزش اقناعى دارد مانند مواد و عناصرى كه غالبا اهل خطا به در سخنان خود به كار مىبرند كه اگر موشكافى شود بسا كه مورد ترديد واقع شود، ولى مادام كه شكافته نشده عملا حركتى ايجاد مىكند، و بعضى صرفا ارزش تهييجى و احساساتى دارد و بعضى ارزش ديگر. ارزش اعجاز و كاربرد آن از نظر قرآن چيست؟ قرآن همانطور كه آثار خلقت را «آيات خدا» و دليل قطعى غير قابل ترديد بر وجود او مىداند، معجزات انبياء را نيز به عنوان آيات و بينات ياد مىكند و دليل قاطع و حجت مسلم عقلى و منطقى بر صدق مدعاى آورنده آنها مىشمارد. قرآن درباره معجزه به تفصيل بحث كرده و تقاضاى مردم را از پيامبران كه بدون آيت و بينه تسليم نمىشدند، تقاضايى معقول و منطقى دانسته و پاسخ مثبت و عملى پيامبران را به اين تقاضاها در حد آيت و بينه خواستن - يعنى در حد معقول و منطقى كه گواه بر صدق مدعاى آنها باشد نه در حد «اقتراح» و دلبخواهى مردم كه مىخواهند از پيامبران و اعجازشان وسيله سود جويى و يا سرگرمى و تماشا بسازند - با آب و تاب فراوان نقل كرده و آيات بسيارى را به آنها اختصاص داده است. قرآن كوچكترين اشارهاى ندارد كه معجزه دليل اقناعى است براى اذهان ساده و عاميانه و متناسب با دوره كودكى بشر، بلكه نام «برهان» روى آن گذاشته است . جهت هدايت پيامبر معجزه ختميه به حكم اينكه كتاب است و از مقوله سخن و بيان و دانش و فرهنگ است، معجزه جاودانه است.معجزه كتاب تدريجا وجوه اعجازش روشنتر مىگردد. امروز شگفتيهايى از قرآن بر مردم زمان ما روشن شده كه ديروز روشن نبود و ممكن نبود باشد.معجزه كتاب را انديشمندان بهتر از مردم عوام درك مىكنند.معجزه ختميه از آن جهت از نوع «كتاب» شد كه اين مزاياى متناسب با دوره ختميه را داشته باشد. اما... آيا اين معجزه از آن جهت از نوع كتاب شد كه ضمنا توجه بشر را از غيب به شهادت، از نامعقول به معقول و منطقى، و از ماوراى طبيعت به طبيعت هدايت كند؟آيا محمد(ص)مىكوشد تا كنجكاوى مردم را از امور غير عادى و كرامات و خوارق عادات به مسائل عقلى و منطقى و علمى و طبيعى و اجتماعى و اخلاقى متوجه سازد و جهتحساسيت آنها را از «عجايب و غرايب» به «واقعيات و حقايق» بگرداند؟ به نظر نمىرسد كه اين نظريه صحيح باشد.اگر چنين باشد بايد بگوييم همه پيامبران دعوت به غيب كردهاند و محمد(ص) دعوت به شهادت.پس چرا صدها آيه از قرآن به همين «عجايب و غرايب» اختصاص يافته است؟ بدون شك يك امتياز اساسى قرآن دعوت به مطالعه عالم طبيعت و شهادت به عنوان آيات الهى است، ولى دعوت به مطالعه طبيعت به معنى منصرف ساختن اذهان از توجه به هر امر غير طبيعى نيست.بر عكس، دعوت به مطالعه طبيعت به عنوان «آيات» و «نشانه» ها به معنى عبور دادن از طبيعت به ماوراى طبيعت است.از نظر قرآن، راه غيب از شهادت و راه ماوراى طبيعت از طبيعت و راه معقول از محسوس مىگذرد. اهميت كار محمد(ص)در اين است كه همان طور كه به نظر در طبيعت و تاريخ و اجتماع مىخواند و مردمى را كه جز در برابر هر چه غير طبيعى است تسليم نمىشوند تسليم عقل و منطق و علم مىنمايد، مىكوشد انديشه مردمى را هم كه دم از عقل و منطق مىزنند و جز در برابر هر چه طبيعى و محسوس است تسليم نمىشوند، به منطقى برتر و عالىتر آشنا سازد. امتياز اساسى جهانى كه مذهب به طور كلى - بخصوص اسلام - ارائه مىدهد با جهانى كه علوم و فلسفههاى محض بشرى ارائه مىدهند اين است كه به قول «ويليام جيمز» در ساختمان جهان مذهب عناصرى وجود دارد علاوه بر عناصر مادى، و قوانينى وجود دارد علاوه بر قوانين شناخته شده بشرى. قرآن نمىخواهد توجه به طبيعت و محسوسات را جانشين توجه به ماوراى طبيعت و امور نامحسوس نمايد.اهميت قرآن در اين است كه در عين توجه دادن به طبيعت - و به تعبير خود قرآن «شهادت» - ايمان به «غيب» را سرلوحه دعوتش قرار مىدهد: «الم، ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين، الذين يؤمنون بالغيب...» . چگونه ممكن است قرآن در پى منصرف ساختن مردم از توجه به آن امور باشد در حالى كه خودش از همان مقوله «عجايب و غرايب» يعنى معجزه است، بعلاوه بيش از صد آيه در همان مقوله آورده است؟ من معنى اين جمله را نمىفهمم كه: «كتاب تنها معجزهاى است كه اعتقاد به آن تنها به معتقدان به امور غيبى منحصر نيست» . چه اعتقادى؟اعتقاد به اينكه كتابى است و مطالب عالى دارد، و يا اعتقاد به اينكه معجزه است؟اعتقاد به معجزه بودن چيزى به معنى آيت و بينه الهى بودن، مساوى است با اعتقاد به غيب.چطور ممكن استيك نفر در آن واحد، هم اعتقاد به غيب داشته باشد و هم نداشته باشد؟ گفته شد: «معجزه محمد از مقوله امور غير بشرى نيست، اگر چه يك عمل غير بشرى است» . معنى اين جمله نيز براى من مبهم است و دو گونه ممكن است تفسير شود: يكى اينكه معجزه محمد(قرآن)به حكم اينكه وحى است نه سخن خود آن حضرت، پس يك عمل غير بشرى است، اما در عين اينكه سخن بشر نيست و سخن خداست، از مقوله امور بشرى است و كارى است عادى در رديف كارهاى بشرى. بعيد به نظر مىرسد كه مقصود اين باشد، زيرا در اين صورت قرآن امتيازى از ساير كتب آسمانى ندارد.همه آن كتابها به حكم اينكه از مبدا وحى صادر شدهاند عمل غير بشرى هستند، ولى به حكم اينكه جنبه خارق العاده ندارند از مقوله امور غير بشرى نيستند، همچنانكه پارهاى كلمات داريم كه به نام «احاديث قدسيه» معروفاند و عينا سخن خدايند كه وحى و الهام شدهاند، اما معجزه و از مقوله امور غير بشرى نيستند. امتياز قرآن از ساير كتب آسمانى و از احاديث قدسيه در اين است كه هم عمل غير بشرى است - يعنى وحى است - و هم از مقوله امور غير بشرى، يعنى در حد اعجاز و قدرت ما فوق بشرى است.لهذا قرآن مىگويد: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا . تفسير دوم اين جمله اين است كه معجزه محمد بر خلاف معجزات ساير پيامبران از قبيل عصا را اژدها كردن و مرده را زنده كردن كه مقوله و تيپ كار از مقوله و تيپ كار بشر نيست، از مقوله كارهاى بشرى است، چون از نوع سخن و بيان و علم و فرهنگ است، ولى عمل غير بشرى است، يعنى در حد ما فوق بشرى است، از قدرتى غيبى و ماوراء الطبيعى سرچشمه مىگيرد.اگر مقصود اين باشد - و بايد هم همين باشد - اين خود اعتراف است به غيب، ماوراء الطبيعه، خارق عادت، و بالاخره آنچه «عجايب و غرايب» خوانده شد.پس چرا از اول، برداشت ما از معجزه و خارق عادت، برداشتى از نوع برداشت از خرافه و امور نامعقول باشد؟آيا نمىبايست ما از اول، حساب معجزه و خرق عادت را از حساب خرافات و اوهام جدا سازيم تا افراد كم اطلاع، از اين برداشتها برداشت ديگرى كه خود ما هم نمىخواهيم، نكنند؟و اساسا چرا تعبير معروف «كتاب پيامبر اسلام معجزه است» را تغيير داده و بگوييم «معجزه پيامبر كتاب است» كه قابل سوء تعبيرها و سوء تفسيرهاست؟! از اين نويسنده محترم در جزء آخرين آثارش مقالهاى تحت عنوان «قرآن و كامپيوتر» در رساله «فلق» - نشريه دانشجويان دانشكده ادبيات تهران - منتشر شد كه مىتوان آن را تصحيح نقطه نظر او در مساله اعجاز و نشانهاى از تكامل تدريجى فكر او تلقى كرد. در آن مقاله پيشنهاد تبديل كلمات قرآن به علائم كامپيوترى و استفاده از اين مظهر عظيم تمدن بشرى براى كشف حقايق قرآن طرح شده كه البته پيشنهاد بسيار بجا و بموقعى است.آنگاه به آنچه بعضى از دانشمندان مصرى در اين زمينه انجام دادهاند و آنچه بعضى از مهندسان مسلمان ايرانى در صدد انجام آن در اين زمينه هستند و يا انجام دادهاند اشاره شده و سپس تحت عنوان «اعجاز قرآن را چگونه مىتوان اثبات كرد؟» بحث جالبى در همين مقوله كرده و در ضمن به كتاب بسيار ارزنده سير تحول قرآن كه اخيرا منتشر شده اشاره كرده و كشف با ارزش مؤلف دانشمند آن كتاب را ستوده كه ثابت كرده كوتاهى و بلندى آيات و افزايش كلمات وحى شده بر رسول اكرم در طول بيست و سه سال، يك منحنى دقيق و منظم و خارق العادهاى را طى كرده است، و خود چنين اضافه مىكند: «چه سخنورى است در عالم كه بتوان از روى طول عبارت، سال اداى هر جملهاش را معين كرد؟بخصوص كه اين متن كتابى نباشد كه مثل يك اثر علمى يا ادبى، نويسندهاى نشسته باشد و آن را در يك مدت معين و پيوسته نوشته يا سروده باشد، بلكه سخنانى است كه در طول 23 سال زندگى پرتلاطم يك انسان بر زبانش رفته، بويژه كتابى نباشد كه نويسندهاش در يك موضوع - يا حتى زمينه تعيين شدهاى - تاليف كرده باشد، بلكه مسائلى گوناگون است كه به تدريج بر حسب نياز جامعه و در پاسخ به سؤالاتى كه عنوان مىشود، حوادث يا مسائلى كه در مسير يك مبارزه طولانى مطرح مىشود، به وسيله رهبر بيان و سپس جمع آورى و تنظيم گرديده است.» نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیکان و آدرس ataataee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان |
||
|